اتفاق نیست

اتفاق چیست؟از کجا به چه نگاه می کنم؟نمیدانم!ایا این نمیدانم همان میدانم مستتر درمن کودک مخفی نیست؟ما به ازای کلمه ای کودکی ام در دنیایی چهار گوش که هر گوشه اش با تمثیل کودکی-نو جوانی-جوانی وپیری تقدیس!شده.تقدیس بی قوارهء تنفس در نیتروزن ، هیدروژن ،در هر چیز دیگری غیر از اکسیزن وچقدر بی ربطم من به همه درهایی که به هیچ جایی باز نمیشوند!.این نوشته به کجا باز میشود؟اصلا می خواهد بشود؟نمیدانم!به کجا باز میشوم؟ همیشه به ارائه شدن به قضاوت شدن فکر می کردم ویا نمی کردم(مهمه تهش مگه!!!!) ولی حالا لخت روبروی خودم ایستادم و شرم از حضور خودم دارم.از حضور بی قواره تنفس در خودم دراینکه هستم و هم نیستم چیزی میان کلماتی که نهایتا یک هست نیست نما را ارائه میکند.تازه میان این کلمات ،چیستی وهستی بی واسطه کلمات درذهنی که خستگی از کمردوتایش کرده و درست حس فاحشه ای رادارم که برای اولین بارمی خواهد نه برای پول که فقط برای خودش بایک زن ارتباط برقرار کندنه بایک مرد،بایک زن/ارتباط بلاواسطه تن باتن ؛کلمه باکلمه عشق بازی کندومن جایی میان کلمات ساده انگار به لبه های جهان نگاه می کنم،جاییکه ازآن آمده ام ومی دانم به هیچ جا نخواهم رفت .دوست دارم به جایی بروم ،مهم نیست کجا،ولی نمی روم می دانم؛می دانم تا انتهای بی انتهای بازی بااین کلمات فقط بین حروف و تکرارعوضی خلاء کش خواهم آمدو این مسخره نیست .اصلا مسخره نیست که بایدکلمات راول کنمتا به ذهنم نظم بدهند،به نظم بی نظمی که عاشق نه ،ازآن متنفرم ،ازی که مابه ازای هیچ چیزجزخودش نیست. اتفاق چیست ؟ مطمئنا جایی میان این خطوط اتفاقی افتاده که این من مستترباشیشه شیری به دهان جلوی آن نشسته و نمی گذارد . نمی گذارد چه ؟ این پی درپی درخود شدن و خود راکلمه کردن درکجای ترکیب این شیشه شیرخالی هم می خورد؟! پیوندهای مولکولی ،قطبی،دوقطبی،چند قطبی واتمهای مسخره که نود درصدحجمشان خلاء است .به هیچ چیز نگاه می کنم. به هیچ چیزوقتی که نگاه می کنم ،خودمم وعاشقانه های این تنفر زخم باز می کنند و ازپیچیدگی های درهم پاهام می نویسد ،می شورند ؛غلط یادرست.

گه می خورم با قاشق و چنگال و درنهایت خونسردی مثل یک آفتاب پرست رنگ عوض می کنم .گاهی تمساح می شوم و خودم را می خورم ودوباره ازمقعدم به دنیا می آیم .

گه می خورم با قاشق و چنگال . دچار خودخوری عجیبی شده ام.می دانم  کجای خودم ایستاده ام؛آنقدر می دانم که تاابد(ابد؟!)درگیر این خود منتشردرچشمهام ،درمناظر،درناظر،درمنظر باشم . بی هیچ ازپیش دیدنی هربار که به چیزی نگاه می کنم تازه خلقش می کنم ، لحظه به لحظه ،وروی این پاهای ازته دل خود پاهام عوضی ایستاده ام.شاید بتوانم باچرب زبانی این کودک لج باز راازسرجایش بلند کنم . شاید اتفاقی داردپشت سرش گریه می کند. من از آخرین گریه ام به اندازه ء ادامه ء زندگی کرده ام ،نه ، بعد ازآن تا آخر ،نه ،نمی دانم تاکجا... خاطره دارم .  بلند شو عزیزکم؛بیا اینجا و این ملغمه که توی شیشه شیرت ریخته ام بگیر.بیا این پاهای ازته دل خودش عوضی ام هنوز که راه  نیفتاده ..که چکارکنم ؟چراا ینقدرسوال می کنی ازاین همه فلسفیدن جهان ازخودت راضی نیستی،می دانم. ازندانستن،ازنشدن درکلمات،درسطور،ولحظه اندیشیدن به بی کرانگی هیچ حست می کنم ومی خواهم آرام نوک انگشتانم رابانوک زبانم نوازش کنم. چرا ؟ چرا می خواهم انگشت باشم وتو را زبان بزرگی ببینم تا یاد آن فیلم کمدی بیفتم که یک مردازفرط گرسنگی همراهش رابه شکل مرغ می دیدوهیچ وقت به جواب این سوال نرسیدم که چرااین مرد ،دیگری را خروس ندید؟! آیا درهرصورت مرغ ؟!

قوقولی قدقد ؛اتفاق خاصی نیفتاده ، درد زایمانم شروع شده ؛باید بروم دستشویی ..

نظرات 15 + ارسال نظر
فرنوش جمعه 25 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 12:49 ق.ظ http://animaa.blogfa.com

مرسی احسان
چه قدر عالی نوشته بودی.
هیچ حرفی برای این متن عالی ندارم.

بی نام جمعه 25 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 11:50 ب.ظ

سکوت می کنم

فقط نگاه میکنم

پریسا یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:48 ق.ظ

سلام
کمی سخت اما بسیار زیبا بود.
من وبلاگ ندارم اما می خوام بزنم و ادتون می کنم:)

احسان یکشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 09:08 ب.ظ

ممنونم که نظر دادین پریسا
امیدوارم نوشته هامون باهم دوستان خوبی باشند

لادن پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:17 ق.ظ http://4chubha.persianblog.ir/

متن جذابی بود. نه رمانتیک بود که سر آدمو درد بیاره نه خالی از نوعی منطق احساسی.
مرسی دوست عزیز. خوشحال می شم به من هم سر بزنید.

داب رجایی جمعه 2 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:34 ق.ظ

تا آزادی تمامی دانشجویان و رفقای دربند
تا آزادی رفقا محمد پورعبدالله و فرهاد حاج میرزایی و علیرضا داوودی و محسن حکیمی و منصور اسانلو و محمد صیادی و یونس میرحسینی
www.asrnews.blogfa.com

شهرزاد جمعه 2 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 04:20 ب.ظ http://naghb.blogfa.com

اتفاق ؟! فرایندی که مارادرخود می کشد، حل می کند ونیست می شود .
احسان عزیزم تو همیشه درمرکز اتفاقات ایستاده ای و مشرف برآن ادامه داده ای . این عجیب وستودنی است .

سعید یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 11:49 ق.ظ http://www.khatesevom.blogfa.com

سلام
چطوری داداشی نامرد خودم
نگفتی خوردم هوا سر انگشت پام کنده شد رفت توی ماتحت گوش سمت راستی کمرم؟اونوقت چارتا پنی سیلین فرو کردم توی جای هرچه نه بدتر دادار دودورم؟!!!

کجاهایی؟

متنت قشنگ بود
یه چیز دیگه هم بود که بعدن میگم
راستی جواب اس ام اسو بده

سعید شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:37 ب.ظ

چی؟!!!!!!!
با لحنی که خودت می دونی.

نوید یکشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:30 ق.ظ

سلام احسان جون/
با اینکه یه مقداریو اینجا بودیو با هم خوندیم بازم خوندم.....خیلی باحالی داداش....مواظی خودت باش..........منتظر آپدیتتیما........چاکرت/

سلام داداشی چطوری؟
ممنون که سر زدی
خیلی خوشحا لم کردی
منم منتظر نظراتت هستم

دوست دوشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 02:09 ب.ظ

گوشی تو نده دیگران زنگ بزنن ..خودت زنگ بزن

احسان سه‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:19 ب.ظ

ببخشید من همچین کاری نمیکنم
شما؟ دوست؟

... چهارشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 05:50 ب.ظ


hast az pase parde goftegoye mano to
chon parde bar oftad na to maniyo na man
to khod hejabe khishi az miyan barkhiz
: man namanam naman manam

این شکنم ان شکنم هر چه بیابم شکنم

فرنوش سه‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:15 ق.ظ http://animaa.blogfa.com

سلام احسانی
چرا نمی نویسی؟

واقعا نمی بینی؟

ل... سه‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 08:43 ق.ظ

خیلی مزخرف می نویسی
فکر هم می کنی خیلی کارت درسته
ریدم توی نوشته هات

من نمیدونم به چی معتقدی ولی واقعا من کی هستم که فکر کنم کارم درسته؟
به خدا این جور نیست که فکر میکنی
از چی ناراحتی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد