از ان بالا
از عرش که نیامده بودم بانو
من اینجام
و تا زانو توی خاک فرو رفته ام
سنگینم
و انقدر منطقی شده ام
که یقه هیچ ترازویی را نگیرم
کجا؟
کی از اسمان بی هدف پاک میشوم؟
و گریه های این مبل کی میخواهد
جای ایستادنم را
سر همه چهار راهها بگیرد
نمیبینی که توی کفشم متولد شده ام؟
و تابوتم بوی جورابهای کودکیم را میدهد
نمیبینی بیقرارم!
نمیبینی انقباض ماهیچه های پاهایم
هیچ دردی از من دوا نمی کند
نمیبینی از خودم عقب میافتم؟
لااقل فرصت بده نگاهت کنم
تو که لابلای سلولهای مغزم سوک سوک بازی میکنی
ومن با انکه میتوانم بگیرمت
ادای ادمهای افلیج را در می اورم
تا از ته خندههای بلوریت که توی دالان جمجمه ام میپیچد
کیف کنم
و هر وقت به گوشها و چشمهام نزدیک میشوی
از وحشت فرار کردنت میخواهم بمیرم
بیرون از اینجا خر داغ میکنند
چرا متوجه نمیشوی حرفهای مرا!
که به تقلیدی متبحرانه از عرعر دست یافته ام
چرا نمیفهمی که دیوانه میشوم
وقتی شلنگ تخته میاندازی
و گرههای عصبی مغزم را باز میکنی
تا من به کما بروم
و ارام و ترسان میروی
توی چشمم
و با دستهای ظریفت
به پشت پلکهام میکوبی
وبه صداهای بیرون گوش میکنی
و انگار کسی میگوید
دارد خواب میبیند
ببین !
تخم چشمش دارد...
چرا نمیفهمی!
زیباترین قاب عکس دنیا
سایه روشن گونه های توست
وقتی کنار شومینه روی مبل
درست روی نرمترین ماهیچه قرنیه ام
خوابیده ای
و من برای انکه بیدار نشوی
ارام پلک میزنم با ضرباهنگ قلبم
سایه روشن ~ سایه روشن ~ سایه روشن ~ سایه روشن
اصلا مهم نیست
هیچ کدام اینهارا نفهم
حتی نفهم که موریانه ها توی استخوانهای پاهام
لانه ساخته اند
حتی به تو نمیگویم که انگشتهای پاهام
به بلندی ریشه های گل خرزهره شدهاند
فقط به من فرصت بده
تا نوک انگشتم را به نوک انگشتت بچسبانم
و توی چشمهات خانه کنم
قول میدهم نه به گره های عصبیت دست بزنم
نه لای چوبهای شومینه دنبال موریانه بگردم
قسم میخورم توی کفشهام جوش شیرین بریزم
تا بوی جورابهام تو را اذیت نکند
تو را که انقباضهای دریچه قلبت
تنها صدایی است
که از ان بالا می شنوم
~ ! ~ ! ~ !
وقتی شل میشوم
و یک گوشه پایین پایین بطن چپت کز میکنم
ومنتظر درد زایمانم میشوم
و حالا
حالا بدون هیچ دلیلی میخواهم
خفه شوم
باید کور شد...
ممنون احسان
برات می نویسم بیشتر
به تقاص فکر کن ... هر داغی باید سرد شه ...
سلام دوست عزیز
تازه باهات آشنا شدم.
خوشحالم
سلام
شعرت سرشاره و
مثل نسیم وقتی ژشتت رو نوازش می کنه .
لرزش سلول هات رو اون لحظه به یاد بیار.
.................بوی جورابت منو کشته . زنده باشی.
برات فال حافظ گرفتم:
گل در بر و می در کف و معشوقه به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است!
سلام
جرا الان !
تو میدونی؟
وقتی فقط انگشتت ...
فقط
کاش می شد خودمو ببخشم
شاید...
وقتی مفاهیم مدیون بیمفهومی خودشونن...
فقط میشه خندید
سلام. ممنون از اینکه بعد از مدتها ( ۶ ماه ) جواب دادی. پیروز اشی احسان جان